جدول جو
جدول جو

معنی آزاده خوی - جستجوی لغت در جدول جو

آزاده خوی
(دخترانه)
بی تکلف، ساده، دارای خلق وخوی آزاد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر سرو پادشاه یمن و همسر تور پسرفریدون پادشاه پیشدادی
تصویری از آزاده خوی
تصویر آزاده خوی
فرهنگ نامهای ایرانی
آزاده خوی
(دَ)
نامی است که فریدون بزن تور داد:
زن سلم را کرد نام آرزوی
زن تور را نام آزاده خوی
زن ایرج نیک پی را سهی
کجا بد سهیلش بخوبی رهی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آزاده خوی
دارای خلق آزادان آنکه خصلت آزادگان دارد، اصیل نجیب (انسان و ستور)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاده خو
تصویر آزاده خو
کسی که خوی آزادگان دارد، دارای خلق آزادان، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
آزاده خوی. دارای خوی آزادگان:
همی تیر و چوگان کنند آرزوی
چه فرمان دهد شاه آزاده خوی ؟
فردوسی.
گمانت چنین است کاین تاج و تخت
سپاه و فزونی و نیروی بخت
ز گیتی کسی را نبد آرزوی
از آن نامداران آزاده خوی...
جهان را بمردی نگه داشتند
یکی چشم بر تخت نگماشتند.
فردوسی.
سپهبد فرستاد از چار سوی
گزیده بزرگان آزاده خوی.
فردوسی.
بیامد سوی حجلۀ آرزوی
بدو گفت ای ماه آزاده خوی.
فردوسی.
همی بود جشنی نه برآرزوی
ز تیمار پیروز آزاده خوی.
فردوسی.
توئی چون فریدون آزاده خوی
منم چون پرستار و نام آرزوی.
فردوسی.
بدیدار او آمدش آرزوی
بر دختر و شاه آزاده خوی
فرستاده هندی فرستاده ای...
فردوسی.
گرفتند گرد اندرش چار سوی
چو بیچاره شد شاه آزاده خوی...
فردوسی.
، در صفت اسب، اصیل. نجیب:
هم آهوفغند است هم یوزتک
هم آزاده خویست و هم تیزگام.
فرالاوی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است از دهستان اواوغلی بخش حومه شهرستان خوی. در 1800گزی شمال خوی و 4050گزی خاور شوسۀ خوی به ماکو. منطقۀ آن کوهستانی معتدل و مالاریائی و دارای آب از دره کندلی و محصول غلات میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا